** جنبش ایثار **

**  جنبش ایثار  **
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۵ مطلب با موضوع «شهدا» ثبت شده است

زندگی نامه شهید حاج محمد ابراهیم همت




 به روز ۱۲ فروردین ۱۳۳۴ ه. ش در شهرضا در خانواده‌ای مستضعف و متدین بدنیا آمد. او در رحم مادر بود که پدر و مادرش عازم کربلای معلّی و زیارت قبرسالارشهیدان و دیگر شهدای آن دیار شدند و مادر با تنفس«…………………………….» دمید.

محمد ابراهیم درسایه محبّت‌های پدر ومادر پاکدامن، وارسته و مهربانش دوران کودکی را پشت‌سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد. در دوران تحصیلش از هوش واستعداد فوق‌العاده‌ای برخوردار بود و با موفقیت تمام دوران دبستان و دبیرستان را پشت سر گذاشت.

هنگام فراغت از تحصیل بویژه در تعطیلات تابستانی با کار وتلاش فراوان مخارج«…………………………….» به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت دیگری می‌بخشید.

پدرش از دوران کودکی او چنین می‌گوید: «هنگامی که خسته از کار «…………………………….» برمی‍گشتم، دیدن فرزندم تمامی خستگی‍ها و مرارت‍ها را از وجودم پاک می‌کرد و اگر شبی او را نمی‍دیدم برایم بسیار تلخ و ناگوار بود.»

اشتیاق محمد ابراهیم به قرآن و فراگیری آن باعث می‌شد که از مادرش با اصرار بخواهد که به او قرآن یاد بدهد و او را در حفظ سوره‌ها کمک کند. این علاقه تا حدی بود که از آغاز رفتن به دبیرستان توانست قرائت کتاب آسمانی قرآن را کاملاً فرا گیرد و برخی از سوره‌ه‌ای کوچک را نیز حفظ کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۳۱
خادم ارباب



ابراهیم در اول اردیبهشت سال 1336 در محله شهیدآیت الله سعیدی
حوالی میدان خراسان دیده به هستی گشود.
او چهارمین فرزند خانواده بشمار می رفت. با این حال پدرش، مشهدی
محمد حسین، به اوعلاقه خاصی داشت.
او نیز منزلت پدر خویش را به درستی شناخته بود. پدری که با شغل بقالی
توانسته بود فرزندانش را به بهترین نحو تربیت نماید.
ابراهیم نوجوان بودکه طعم تلخ یتیمی را چشید. از آنجا بود که همچون
مردان بزرگ، زندگی را به پیش برد.




دوران دبستان را به مدرسه طالقانی رفت و دبیرستان را نیز در مدارس
ابوریحان و کریم خان زند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۱۰
خادم ارباب

دل از این دنیا بر کنید تا هم صحبت خدا شوید، حُبّ دنیا را از دلتان بیرون کنید تا شوق به لقای خدا قلبتان را پر کند. از ظلمتگاه بیرون روید تا نور تقوی وجود تان را نورانی کند اگر معنویت میخواهید دست بدامن امام حسین (ع) بشوید، شهید علی ماهانی




 یکی از افسرهای بعثی حاج‌آقا را بی‌رحمانه شکنجه کرد. تمام بدنش زخمی و کبود شد. کمی بعد، فرمانده اردوگاه رسید. به حاج‌آقا خیلی احترام گذاشت. همان افسر هم همراهش بود. پرسید «چرا به این حال و روز افتادی؟» حاج‌آقا به افسر که رنگ و رویش پریده بود، نگاهی کرد و گفت «چیز مهمی نیست. پام سر خورد، افتادم زمین.» بعد از آن ماجرا، افسر گه‌ گاه که به دیدن حاج‌ آقا می‌آمد، شیرینی و سیگار می‌آورد می‌داد به حاجی که بین بچه‌ها تقسیم کند.
  حجت الاسلام سید علی اکبر ابو ترابی
منبع : منبع خاطرات: کتاب حجت الاسلام
منبع کلام شهدا:اسک دین
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۶ ، ۱۸:۴۳
خادم ارباب


  این دنیا وسیله ی کار ماست نه هدف.
شهید صمد حیدری




 
چهار شنبه، 23/8/1363، حدود ساعت 3 بعد از ظهر برادر عظیمی دخت و طامهری به سنگر ما آمدند. برادر طامهری جلوی سنگر در حال بردن فرغون بود که یک خمپاره 60 جلوی پایش به زمین نشست. من سریع خود را به او رساندم. دیدم روی فرغون افتاده و یا مهدی! یا مهدی! می‌گوید. بدنش را روی زمین خواباندم. او همچنان یا مهدی! می‌گفت. انفجار خمپاره، استخوان ران پایش را شکسته و ترکش خمپاره انگشتان دستش را له کرده بود. یک ترکش هم به کمرش خورده بود و چند زخم کوچک و بزرگ روی بدنش دیده می‌شد.
او در حالی که به شدت زخمی بود، گفت: چکمه مرا بیرون بیاورید؛ مال بیت المال است!
 
منبع : راوی: محمد رضا کلانتری سرچشمه، ر. ک: انگشتر یادگاری، صص 47 - 48
منبع کلام شهدا:سایت وصیت
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۶ ، ۱۲:۴۵
خادم ارباب





 بزرگ‌ترین خطراتى که انقلاب را تهدید می‌کند، آفت نفوذ خطوط انحرافى در خط اصلى انقلاب یعنى همان خط امام است.
شهید محسن وزوایی

 دویست و پنجاه نفر بسیجی بودند . باید از دیواندره می اوردیم شان سقز. مسئول گروه اسکورت محمود بود.
پایین گردنه ایرانخواه کمین خوردیم . باران اتش باریدن گرفت روی سرمان . محمود حتی سرش را خم نکرد راست راست می دوید این طرف ان طرف . داد می زد بچه ها را راهنمایی می کرد. اول بسیجی ها را فرستاد کناره های ارتفاع بعد هم بچه های اسکورت را دو گروه کرد یک عده توی خط اتش و حرکت شروع کردند به بالا رفتن از ارتفاع. محمود هم با چند نفر دیگر رفت که گردنه را دور بزند می خواست برود پشت سر کومله ها زود فهمیدند که دارند رو دست می خورند فرار کردند. خبر توی سپاه سقز پیچید . همه می گفتند گروه کاوه اولین گروهی بود که یک عده نیرو رو صحیح و سالم رسوند سقز. می گفتند خون هم از دماغ کسی نیومده.
  محمود کاوه
منبع : منبع : سایت سبک بالان
منبع کلام شهدا:اسک دین
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۶ ، ۱۲:۱۲
خادم ارباب